بررسی تطبیقی اثری از کمال الدین بهزاد با شعری از بوستان سعدی
دسته بندی | علوم انسانی |
فرمت فایل | docx |
حجم فایل | 424 کیلو بایت |
تعداد صفحات | 54 |
بررسی تطبیقی اثری از کمال الدین بهزاد با شعری از بوستان سعدی
چکیده:
نقاشی ایرانی که با عنوان نگارگری شناخته شده است، بیشتر دارای مضامینی عاشقانه - عارفانه و مذهبی است این مضامین برگرفته از شعرها و نثرهای ادبی میباشد که با خلاقیت هنرمند ایرانی عناصر اصلی آن به تصویر در آمده است.
نخستین چیزی که در بررسی آثار ادبی و هنری نظر ما را به خود جلب میکند صورت عینی و مادی آن است. شعر و ادبیات از دیر باز متوجه خواستهای متعالی بشر در زمانها و مکانها بوده که در اشعار شاعرانی چون سعدی جاودانه شده و عنوان شعر جهانی به آن اطلاق گردید.
شعر یوسف و زلیخا از بوستان سعدی که توسط هنرمند نقاش کمالالدین بهزاد ترسیم شده است، نمونه خوبی برای بیان ارتباط بین شعر و نقاشی میباشد. بدین ترتیب که سعدی شاعر بزرگ ایرانی این داستان قرآنی را با تخیّل و ذهنیات خود به صورت عناصر لفظی بیان کرده و بهزاد این شعر را با توجه به اعتقادات و برداشتهای ذهنی خود با عناصر بصری به تصویر کشیده است. زبان شعر از معنا مایه میگیرد به همین دلیل اسباب ایجاد شعرْ مبنایی معنایی دارد و نقاش هم در استفاده از شعر علاوه بر جنبههای معنایی به جنبهی نمادین و استعاری آن نیز توجه مینماید.
کلید واژه:
ادبیات، شعر، قصه، عناصر بصری و لفظی، تخیّل، نگارگری
مقاله کشتن اژدها توسط گشتاسب
دسته بندی | تاریخ و ادبیات |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 12 کیلو بایت |
تعداد صفحات | 7 |
* مقاله کشتن اژدها توسط گشتاسب*
کشتن گشتاسپ اژدها و دادن قیصر دختر خود را به اهرن:
اهرن با شتاب رفت و آنچه را گشتاسپ خواسته بود آماده کرد و آورد و هر سه سوار شدند و به سوی کوه سقیلا تاختند. هیشوی کوه را به گشتاسپ نشان داد و خود با اهرن بازگشت. گشتاسپ به کوه رفت و چنان نعره ای زد که اژدها به ستوه آمد و با دم آتشین خود او را به سوی خویش کشید. گشتاسپ نیز چون تگرگ بر سر او تیره بارید و آهسته آهسته به هیولا نزدیک شد و نام یزدان را بر زبان آورد و ناگهان خنجر را در دهان او فرو کرد و تیغ ها را بر کامش نشاند. زهر و خون اژدها از کوه سرازیر شد و جانور سست و بی رمق بر زمین افتاد و گشتاپ چنان با شمشیر بر سرش زد تا مغزش را بر سنگ ریخت و سپس دو دندان او را کند و سر و تن خود را شست و پیروز سپاسگزار از یزدان، نزد هیشوی و اهرن بازگشت. یاران بر او نماز بردند و او را ستودند. اهرن هدایای بسیار و اسبان آراسته به او پیشکش کرد ولی گشتاسپ جز یک اسب و یک کمان و چند تیر چیزی از آن میان برنداشت و شادان نزد کتایون بازگشت. اهرن نیز اژدها را با چندین گاو و گردون از کوه پایین کشید و خود سرافراز در پیشاپیش گردون به قصر قیصر آمد. مردم در سر راه او گرد می آمدند و
هر آنکس که آن زخم شمشیر دید
خروشیدن گاو گردون شنید
همی گفت کاین زخم اهرمنست
نه شمشیر و نه نخجیر اهرن است
قیصر با شادی به پیشبازش آمد و به افتخار پیروزی او جشنی آراست و اسقف را به قصر خواند و دختر را به اهرن داد.
هنر نمودن گشتاسپ در میدان:
قیصر از اینکه دو داماد پهلوان نصیبش شده، از شادمانی سر بر آسمان می سایید و پیروزی آن دو را به آگاهی همه نامداران می رساند تا آنکه روزی در برابر ایوانش میدانی آراست و همه پهلوانان را به هنرنمائی در آن میدان فراخواند. دو داماد شاد قبل از همه شروع به هنرنمایی کردند و با هنر خود در چوگان و تیره و نیزه میدان قیصر را آراستند.
از آن سو کتایون نزد گشتاسپ آمد و گفت:«تا کی چنین اندوهگین به گوشه ای بنشینی و اندیشه کنی بلند شو و به میدان قصر به تماشای دو داماد پدرم برو و ببین این دو پهلوان که یکی گرگ را کشته و دیگری اژدها را، چه گردی برپا کرده اند» گشتاسپ گفت:«اگر تو چنین می خواهی من حرفی ندارم ولی اگر پدرت که مرا از شهر بیرون کرده در آنجایم ببیند چه خواهد گفت.» با این همه گشتاسپ زین بر اسب گذاشت و به میدان رفت و چندی آنجا به نظاره ایستاد و آن گاه گوی و چوگان خواست و وارد میدان شد. او چنان هنری در بازی نشان داد که پای دیگر یلان سست شد و هنگامی که نوبت تیرو کمان رسید باز همه از او در شگفت ماندند. قیصر به اطرافیان خود گفت:«او را نزد من آورید تا بدانم کیست و از کجا آمده که من تاکنون سوار سرفرازی چون او ندیده ام.» و چون او را نزد قیصر خواندند و قیصر از نام و نشانش پرسید گشتاسپ پاسخ داد:«من همان مرد بیگانه ای هستم که قیصر دخترش را به خاطر او از دیدگان راند و هیشوی شاهد است که آن گرگ بیشه و آن اژدها نیز به دست من کشته شده اند.
مقاله خاطره های پرویز دوایی وقصه های ان
دسته بندی | تاریخ و ادبیات |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 11 کیلو بایت |
تعداد صفحات | 9 |
*مقاله خاطره های پرویز دوایی وقصه های ان*
امسال برای دوستداران قصه - خاطرههای پرویز دوایی، سال خاطرهانگیزی دارد میشود.
بعد از چاپ مجموعة «بلوار دلهای شکسته»، خبر رسید که ترجمة دوایی از فیلمنامة «جانی گیتار» هم بعد از مدتها مجوز چاپ گرفته است و دوایی در کار آمادهسازی کتاب «نامههای پراگ» نیز هست.
به اینها اضافه کنید چاپ دوم «ایستگاه آبشار» و چاپ چهارم «تنهایی پرهیاهو» که در همین هفته به بازار آمدند.
ظاهرا نثر سهل و ممتنع پرویز دوایی دارد ارزش خودش را نشان میدهد و روز به روز هواخواهان بیشتری پیدا میکند.
این دو صفحه پرونده کوچک، برای ادای دین و لذتی که سالهاست از آثار دوایی بردهایم شاید کمترین کار ممکن باشد، که حالا با این خبرهای خوب - که یکجا احاطهمان کردند- بهانه و فرصتش به دست آمد.
حالا دیگر نوشتن دربارة پرویز دوایی داستاننویس (و نه فقط منتقد سینما)، به اندازة سه چهار سال قبل که برای اولین بار دربارهاش نوشتم، خیلی عجیب نیست.
کمکم دارد حقانیتاش ثابت میشود و خوانندههای کتابهای ادبی، یواشیواش میپذیرند نوشتههای دوایی زیر عنوان «قصه» چاپ و دربارهاش بحث شود. همین الان که این یادداشت را مینویسم مجموعة قصة «ایستگاه آبشار» پرویز دوایی قرار است به چاپ دوم برسد و مجموعههای قدیمیترش بعضیها کمیاباند یا به چاپهای دوم و سوم رسیدهاند.
ما البته پرویز دوایی را پیشتر از اینها کشف کردیم. نه با نقد فیلمهایش که به سن ما قد نمیداد و معروفترینهایش متعلق به اواخر سالهای 1340 و اوایل 1350 بود، بلکه با بهاریههایی که تک و توک از پراگ میفرستاد و در مجلة «فیلم» آن سالها، هر چند ماه یک بار چاپ میشدند.
این بهاریهها به سنت معمول ـ که شاید پایهگذارش خود دوایی بود ـ در وصف زیباییهای از دست رفته بود و ویترینهای خوش آب و رنگ و خیابانهای تمیز و دختربچههای زیبا و پسربچههای شیطان و البته سینما. دربارة اینکه چقدر این چیزها خوب بودند و دیگر نیستند.
این بهاریهها ـ که حالا دیگر به نظرم با خیال راحت میتوانیم اسمش را «قصهها» بگذاریم ـ خط روایی کمرنگی داشتند: مثلا یکی سر کوچه منتظر از راه رسیدن یار میماند، یکی دیگر میرفت بالای شهر بستنی میخورد و برمیگشت، آن یکی دربارة سالن پررنگ و نور سینما، فلان حرف را میزد و همینجور.
همة این قصهها راوی اول شخصی داشتند که بعدا به شخصیت اصلی داستانهای پرویز دوایی تبدیل شد. این راوی، معمولا فقط یک ناظر معصوم بود. کاری نمیکرد و چرخی را نمیچرخاند و کاری پیش نمیبرد.
بیشتر فقط تعریف میکرد. با آب و تاب و از ته دل تعریف میکرد. چیزهای زیبای منظرة روبهرویش را جدا میکرد و با جزئیات وصفش را میگفت.